داستانک






شین مثل عشق

داستان,داستانک,رمان,شعر.متن ادبی

به خاطرش از همه گذشت حتی از محبت پدر و مادرش ،وقتی گفت:حالا می تونی بیای با هم بریم یه جای دور و برای همیشه مال هم بشیم پوزخندی زد و گفت :اینقد فیلم و داستان نخون ،این چیزا رو نشون میدن که آدما رو خر کنن پول بگیرن تا اومد حرف بزنه گفت :دیگه به من زنگ نزن من اونی که تو می خوای نیستم،برو سراغ زندگیت. و صدای مکرر بوق بود که به گوشش رسید،حالا او بود و 2 سال عمر هدر رفته.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:,ساعت 15:9 توسط از اهالی احساس| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت