شین مثل عشق
داستان,داستانک,رمان,شعر.متن ادبی
به خاطرش از همه گذشت حتی از محبت پدر و مادرش ،وقتی گفت:حالا می تونی بیای با هم بریم یه جای دور و برای همیشه مال هم بشیم پوزخندی زد و گفت :اینقد فیلم و داستان نخون ،این چیزا رو نشون میدن که آدما رو خر کنن پول بگیرن تا اومد حرف بزنه گفت :دیگه به من زنگ نزن من اونی که تو می خوای نیستم،برو سراغ زندگیت. و صدای مکرر بوق بود که به گوشش رسید،حالا او بود و 2 سال عمر هدر رفته.
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |