داستان






شین مثل عشق

داستان,داستانک,رمان,شعر.متن ادبی

همیشه فکر می کردم که مرد رویاهام باید یه نفر باشه که سوار بر اسب سپید بیاد و منو ببره به سرزمین آرزوهام. اما وقتی تو دانشگاه سوار بر ویلچر دیدمش هیچ وقت فکر نمی کردم که اون  همون مرد رویاهام باشه. ساسان با اون قیافه جذاب و دوست داشتنی بر اثر یه تصادف برای همیشه رخش نشین شده بود اسم رخش را خودش کذاشته بود. وقتی ازم خواستگاری کرد نتوانستم جواب رد بدم.و حالا آنقدر خوشبختم که این خوشبختی را با هیچ چیز عوض نمی کنم حتی با دنیای مرد اسب سپید نشین.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:0 توسط از اهالی احساس| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت